۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

از امروز من سبز نیستم، بلکه ایرانی آزاده ای هستم، که راه مبارزه پدرانم را دنبال میکنم

روزها بود که غمی در دلم سنگینی میکرد، غم دوستان و همرزمانی که در هیاهوی سبز سال گذشته همچون من با همه زندگی خود به میدان رفته بودند. یادم نمیرود بوی تند گاز فلفل و ضربات بی رحمانه باتوم را. یادم نمی رود نگاه پر اضطراب جوانان اسیر شده به دست مزدوران وطن فروش را. یادم نمی رود که نمیدانستم آیا از دستگیر نشدن خودم باید خوشحال شوم با به خاطر دستگیر شدن دوستان همرزمم غمگین.
هر چه بود گذشت و این روزها ترس از بی ثمری تلاشها، سخت آزار دهنده است. ترس از نامعلوم بودن سرنوشتی که وطنم را تهدید می کند. سرنوشتی که معلوم نیست بهتر باشد از این روزهای تلخ.

دیشب در همین حالت نا امیدی در اینترنت جستجو نمودم : " چه باید کرد؟" که به تارنمای بس آشنا هدایت شدم. تارنمای محمد حسیبی، ایرانی با شرافتی که به راستی راه مبارزه را اصولی در پیش گرفته است. وی با دیگر همرزمان خود : دکتر ناصر زرافشان و دکتریونس پارسا بناب و دیگران به بهترین شیوه و مردانه ترین روش تلاش در آگاه نمودن من و امسال من می کنند.
آنان که حقیقت تاریخ را می دانند و برای آزادی روزگاری دیرین است که بدون چشم داشتی جنگیده اند.
با دیدن ایشان و شنیدن سخنانشان بسیار آگاه شدم، دانستم که چگونه حقیقت تاریخ مبارزه آزادیخواهانه ایران را در پس رنگی سبز پنهان نموده اند. دانستم که پدران ما در برابر ظلم و استبداد چه سختی ها که نکشیده اند و هر بار از نا آگاهی من و امسال من راه به جایی نبرده اند، ولی صبورانه تاریخ را ساخته تا بدست ما بسپارند.

و این بود که جامه سبز سیدی، به در کردم و ردای آزاد مردی و آزادیخواهی ایران را به تن نمودم. و زین پس ارادت خود را به پیشکسوتان این راه اعلام نموده واز سخن و رهنمودهای زرافشانِ زرافشانان بهره خواهم جست.
و به امید روزی خواهم بود که مردم به واقع به حمایت از وطن پرستان واقعی شتافته و فریب نیرنگِ رنگها و دورنگیها را نخورند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر